اتمام کتب غیر درسی نیمه تمام و دیدن فیلم های مضحک و برقراری دیالوگ های بی پایه و اساس با دوستانِ به قول مادر بی سر و پایش از مجموعه فعالیت های بنده در این دوره ی خطیر فرجه هاست. ((:
وی با این فرمون به دهکده ی فنا(بووق الف) رهسپار است با سرعت بالا !
دوستِ شیرین: شیرین چراغا رو خاموش کن! نور که نمیتونه جلوی این ارواح خبیثه رو بگیره که!
شیرین : خب تو پاسخگوی تمام این ارواح خبیثه خواهی بود اگه بیان!؟باشه خاموش میکنم ولی به فنا میرم آخر با این پیشنهاداتت!
(چراغ های خانه روشن است و با ترس ب زیر مبل ها خیره شده و منتظر عروسک آنابل است!)
لازم ب ذکر است ک وی ۲۱ سال سن دارد!????
برگشتم خونه! خونه ی سرد و سوت و کور البته!(مامان بابا نیستن????) از وقتی رسیدم هم ناهار آنچنانی نخوردم فقط کمبود خوابِ تو خوابگاهو جبران کردم (:
حالا اجازه بدین یکم دیگه از شانسِ خوش رنگم (!) بگم براتون!
ساعت هفت شب سیستم دفتر پیشخوانه قطع میشه واسه کارای بیمه و اینا(اینو نمیدونستم از قبل!) بعد من چه ساعتی رسیدم اونجا!؟ هفت و پنج دقیقه (:
میگم خدا شوخیش گرفته باهام! بعد شما جدی نگیرین!
چی چی شانسم بنظرتون!؟
هوووممممممم. عِح ???? حرف زدنم نمیاد خب ????
آهان آهان !
امروز برامون امتحان هلال احمر گذاشته بودن ، واس خاطر این امتحان ، آخر هفته م گند زده شد -_-
چرا!؟
چون موندم تو این شهرِ کوفتی و ۲۶۴ صفحه پی دی اف با کلی عکسِ پاور خوندم و دهن مهنِ چشام صاف شد رسما✋. البته بماند ک تا پاسی از شب بیدار بودم و امروز هم کَله سحری پاشدم و هی چُرت میزدم رو گوشی.
به هر حال عملی و تئوریش رو نسبتا خوب دادم و راضی ام (:
البته نکته ی مثبتی هم داشت و اون اینکه باعث شد کتابخونه مرکزی اینجا رو یادبگیرم انصافا کتابخونه ی خفن و لوکسی داره خوشمان آمد!????
دوشنبه هم بعد از امتحان تربیت بدنی با چند تا از بچه ها رفتم نمایشگاه کتاب و چون وقتم کم بود ، هول هولکی فقط یدونه کتاب م و با ۱۰ دقیقه تاخیر برگشتم خوابگاه -_-
ظهر دوشنبه هم ، راهپیمایی گروهی (!) رفتیم ک مبینا خانوم امتحان icdl ش رو بده !! فقط یادمه تو مسیر انقدر چرت و پرت بافتم ب هم و خندیدیم ک آخرش خودم دل درد گرفتم. (قبلنا خیلی بیشتر اینجوری بودمالان انگار دیگه انرژیم رفته در "خود فرو رونده" شدم گویا !)
بعد ک مبینا رو فرستادیم واسه امتحان با پریسا و یکی دیگه از بچه ها رفتیم کافه و عکس و ازین بعبارتی لوس بازی های دانشجویی دیگر !
خلاصه ک این بود داستانِ این هفته ی من در این جهنم آبادِ عُلیا !
درباره این سایت